من هیچ وقت اعتقاد نداشتم تو برای این که مرا به دنیا آورده ای، بدهی ای نسبت به من داری. تو در هر لحظه از دوران بارداری ات مختار بودی مرا بکشی (به قول امروزی ها سقط کنی)، ولی نه ماه رنج را تحمل کردی تا سالم به دنیا بیایم. چیزهایی خوردی که دوست نداشتی و کارهایی کردی که یک انسان در شرایط عادی حتی یک دقیقه اش را تحمل نمی کند. حتی اگر روزی از به دنیا آمدنم ناراضی باشم، اختیار از دنیا رفتن را دارم (به قول امروزی ها خودکشی). به هر حال اگر در آمدنم به دنیا اختیاری نداشتم (که آن هم معلوم نیست)، برای ساختن آینده ام اختیار دارم، نمی خواهم دیگران را آزار دهم. نمی خواهم باری به دوش دیگران باشم.
تو را خیلی دوست دارم. تو و پدرم مهمترین داشته هایم در این جهان هستید. گاهی فکر می کنم به خاطر کمک ها و هدایت های کم نظیرتان در دوران مختلف زندگی ام، به شما علاقه دارم. اما مطمئنم چیزی بالاتر از این مسائل است. با این حال هنوز هم به درستی و تام و تمام نمی دانم معنی علاقه، دوست داشتن و عشق چیست.